روز گذشت های یک دختر ....!

من نمیخوام من باشم!!!:دی

روز گذشت های یک دختر ....!

من نمیخوام من باشم!!!:دی

من میرم

نمیخوام حذفت کنم..بدون کوچکترین تغییری تو همین جوری بمون تا ابد!

برم؟

حوصله اینجارو ندارم... شکلک های ِ هلن

البته قدیم ندیما که جوون بودمو مدام دنبال انزوا و سکوت اینجا واسم بهشت بود اما الان که سالمند شدم دوست دارم دورو ورم شلوغ پلوغ باشه! 

خدا رو چه دیدی؟! شاید از اینجام رفتیم... 

اصلا خونه ی اول خودمم کجاااااااااااااااااااااااااااس؟

خب من الان از کلاس اومده و از شدت گرما دقیقا به نقطه جوش رسیدم 

بعد یه سری اتفاقات افتاده که من به شدت الان عصبانی و قاطیم! 

اوا اینکه لعنت به اونی که فرق بین حموم رفتن با حموم عطر و ادکلن گرفتن به جای رفتن به حموم تو کله مردم انداخته!بدم میاد از این جور ادامااااااااااااااااا...نمیتونمم تحملشون کنم! 

 

دوم اینکه ضد حال بالاتر این نیست که صب که از خواب پا میشی ببینی ۲ تا اس ام اس اومده واست با این مضمون که: 

با عرض تسلیت..چهارشنبه ی این هفته میان ترم هندسه مناظر و مرایا در اتلیه ۳ برگزار میگردد!برای تسلی خاطر دانشجویان مظلوم تشریف نیاورید!!! 

 

و دومین اس ام اس: 

 این حادثه سوزناک را مجددا تسلیت عرض مینماییم!عصر روز چهارشنبه میانترم استاتیک بر گزار خواهد شد...لطفا بروید و بمیرید بسکه بد شانسید! 

 

و اصولا قیافه شما  در صبح دل انگیزتون اینجوری  میشه وقتی این جور چیزا رو میخونید! 

بعد کلا پا میشی در به در دنبال اون یکی سیمکارتتون میگردید و اخرش از یه گوشه ای پیداش میکنید و با هاش شروع میکنید به اس دادن به رفقا که قضیه از چه قراره!..کارات که تموم میشه میگی بذار یه استعلام بگیرم چند شارژ دارم!!..در کمال ناباوری میبینید ۷۰۰۰ تو من شارژ طفلکی داره تو سیمکارت خاک میخوره در حالی که ایرانسلتون اندک! ریالی هم توش نیس!کمی حسرت میخورید و دوباره سیمکارتتونو عوض میکنید! 

صورتتونو میشورید ودر نهایت بغض و انزجار نسبت به بخت سیاهتون با حالت شروع میکنید به خوردن ۲-۳ لقمه صبونه که عمرا از گلوتون پایین نمیره! 

برای تجدید اعصاب تصمیم میگیرد که یه دوش اب سرد بگیرید بلکه تمام بدنتون به قولی حال بیاد! 

میرید حموم و زیر دوش شروع میکنید به اواز خوندن و کلی به خودتون فاز مثبت میدید!در حالی که هنوز شنگول میزنید از حموم میاید بیرون و لباساتونو میپوشید و در حین این کار کلی قربون صدقه خودتون میرید که ای ول روحیه تو عشقه و من میتونم و این صحبتا! 

بعد همین جور خوشحال میاید تواتاقتون و خودتونو پرت میکنید رو تختتون و یه نفس عمیق میکشید!...گوشیتونو روشن میکنید و بعد چند لحظه صدای زنگ اس ام اس میاد! 

خوشحال میشید و میسیج رو باز میکنید! 

چهارشنبه...لعنت به اونی که اساس ۴شنبه رو گذاشت...بشمار! 

پروژه میان ترم هندسه که شامل ۲ پارت ۲ نمره ای است تحویل گرفته میشود! 

... 

و این جاست که شما اینجوری شدید

در هر صورت این نیز بگذرد! 

کمی به خودتون انرژی مثبت میدید..به یاد شبهای که با لاو جانتون بودید میوفتید و کمی تو فضا میرید و کمی حالتون بهتر میشه که دوست جونتون زنگ میزنه که راستی احتمالا سه شنبه میانترم فارسی داریم ...اینجاس که تصمیمتون واسه خودکشی قطعی میشه!و... 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

سر کلاس اتو کد:  

در حالیه که سایت کاملا تاریکه و استاد داره قسمتای مختلف نرم فزار و با ویدیو پروژکتور توضیح میده...  

به یاد صحبت هات+روابط +کارات+احساساتت+خواستن هات میوفتی!..بعد از یه کشمکش ذهنی به این نتیجه میرسی که واقعا ادم افراطی و شاید کمی زیاده خواهی ! 

تصمیم میگیری تعادل رو از این به بعد حفظ کنی! و... 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-

 

میای خونه...میری پشت سیستم اولین نظرت برا پست جدیدت یه دری وریه مضحرفه که یه ادم بیشعور واست گذاشته! 

.. 

.. 

.. 

با عشقت حرف میزنی...حالش خوب نیس....حال تو هم ... 

مثلا این هفته قراره نابود شم! 

وقتی از کلاس برگشتم توضیحات ارائه میدم! 

فعلا ذهنم مشغول بود گفتم سبک شم یه کم!

گرمه...خیلی!

هوا خیلی گرمه منم اصلا نمیتونم گرما رو تحمل کنم... 

هر چیم تو خونه غر غر میکنم بابا من این وسط دسته بیل نیستم گرممههههه...اعصابم خوووووووووورده...کولر و جون من یکی را بندازه...باباجونمم که پا میشه میره پشت بوم بعد ۳ ساعت میاد یه پوشال یه وجه کولرو عوض کرده! 

فک کنم عین پارسال خودمم باید دست به کار شم کولر رو سرویس کنیم! 

.. 

این چند روز تمای شدیدی  به خواب پیدا کردم..اصلا همش خوابم! 

صبا که اگه کلاس نباشه تا نه /۱۰ صب خوابم!عصرا اصولا رو کاناپه تو هال ولو شدم...سر شب وسط اتاق خودم...(که اخیرا منو انداختن تو انباری چون کثیف میکنم بدجوری اطرافمو!)..شبام که تو اتاق ساناز! 

تازه وقتی بالش میبینم کلی ذوق میکنم!  

پریروز روز معمار بود!!روزم تا حدی مبارک بوده باشد!.. 

دیروز بعد امتحان مصالح در حالی که از شدت خستگی+گرما+خوابالودگی+عذاب وجدان خراب کردن امتحان+نگاه چپ چپ اون علیرضای دیوانه!...اعصابم ریخته بود بهم...داشتم از میرفتم تو کلاس که وسایلمو جمع کنم برم خونه..دیدم همه دور هم فاز مثبت میدن بهمو..خنده و عشق و حالو...اینا! 

رفتم کنارشون گفتم:خبریه؟؟!؟ مام هستیما! 

همون دیوانه:داریم میریم بیرون! 

من:واسه چی؟ 

همه:روزمونه! 

من:جامو خالی کنید!میرم خونه! 

اونا:چراااااااااااااااااااا....(۲-۳تا از دوستام:غلط کردی...قبل ۶ بر میگردیم!) 

من:به قول یکی خوابمههه...سال دیگه میام! 

و اینگونه باز گشتیم! 

ولی دلیل واقعیش این بود...حوصله سر و صدا نداشتم...اصلا اخیرا میخوام تنها صدایی که میشنوم سکوت باشه! 

صبحا...موقع صبونه خوردن پدرم در میاد....انقد صبر میکنم تا بابا مامانم صبونشونو بخورن برن..بعد من برم سراغ صبونه! 

از شانس من هر دفعه میرم بابام الکی میاد چایی میریزه میشینه روبروم یا کنارم مشغول میشه به چایی خوردن+اینکه... 

سمانه بابا چرا اینجوری مثه گنجشک صبونه میخوری؟۴-۵ روزه ۲-۳ تا لقمه کوچیک بیشتر نمیخوری... 

بابا گردو بخور.. 

بابا عسل بخور... 

من تو دلم...تورو خدا ولم کن...نمیخوام بخورم....بذا تو لاک خودم باشه...عجب بدبختیه هاااا!!!!